داستانهای جالب
ابوریحان بیرونی در خانه یکی از دوستانش
که از بزرگان نیشابور بود، میهمان بود. از هشتی ورودی خانه، صدای او را
میشنید که در حال نصیحت و اندرز شخصی بود.
آن شخص به دوست ابوریحان
میگفت: «هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در
پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید.»
دوست ابوریحان او را نصیحت میکرد که: «عمر کوتاهست و عقل تعلل را درست نمیداند.
آن زن اگر تو را میخواست حتما پس از سالها باز میگشت. پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر خویش باشی.»
سه
روز بعد ابوریحان در حال خداحافظی با دوست خود بود که خبر آوردند: «کسی را
که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ افتاده و در این چند روز هیچ نخورده است.»
میزبان
ابوریحان قصد دیدار آن مرد کرد. ابوریحان دستش را گرفت و گفت: «نفسی را که
سردی بر گرمای امید دمیده و مرگ را به بالینش فرستاده دوباره روان مکن.»
میزبان سر خم نمود. این بار ابوریحان به دیدار آن مرد رفت و چنان گرمای امیدی به او بخشید که او از جای برخواست و آب نوشید.
گویند
چند روز دیگر هم ابوریحان در نیشابور بماند و روزی که آن شهر را ترک
میکرد آن مرد با همسر بازگشتهاش اشکریزان وی را بدرقه می کردند.
منبع: asriran.com
پخش مواد غذایی برادران ریاحی
فروش انواع برنج و روغن به صورت عمده
تلفن : 07152339250و 07152339251
همراه : 09171812185
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |